دلم لرزیده و نگاهم خیس است مثل همان جاده ای که تو در آن رهگذری ...
من دلم می خواهد صدایم در صدایت محو شود
، خط ممتد نگاهم بر نگاهت وصل شود ،
من دلم می خواهد که دستانم به دستان گرم تو از سرما دور شود ...
من دلم می خواهد که از پشت پرده مسافت ها
، دل تو با دل من همرنگ شود ...
من دلم می خواهد با دیدن تو اشک شوم
و بریزم تا تو در هیچ کجا اشک نریزی ...
من دلم می خواهد برای تو شمع شوم
تا تو در هیچ کجا بی نور نباشی ...
چه انتظار شیرینی اگر بدانی آخرش
با کسی هستی که مانند تو دوستت دارد ...
به من بگو او کیست که من می خواهم
جانم را ذخیره عمرش کنم و روحم را وقف یادش ....